علیعلی، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

علی شاهزاده کوچولوی بهار94

واکسن یک سالگی

علی عزیرم،گل پسر مامانی،هفته پیش واست واکسن یک سالگی زدیم،روز اول چیزی نشد ،ولی یک هفته بعد تب کردی،یه کم بی حال بودی،دیروز که کامل از صبح گریه کردی و بی قرار بودی تا عصر،بازم بدغذا شدی گلم،کلی حرص خوردم تا چند تا قاشق غذا دهنت بذارم، ابن چند شب هم مشغول مهمونی رفتن عید بودیم،پریشب خونه دایی مرتضی،امشبم خونه خاله فرشته،طفلی پسرخاله مهرادم واکسن 6 ماهگیشو زده بود،اونم اصلا حال نداشت،بمیرم الهی واستون چقدر با این واکسن ها اذیت میشبد،تا یه کم جون میگیرید و سرحال میشید با این واکسن ها کلی گوشتتتونو میریزید  
20 فروردين 1395

شیطنت های گل پسرم برای غذاخوردن

علی خوسگلم،قندوعسل مامانی،این روزهای قشنگی که با تو سپری میکنیم،تو شیرینترین روزهای بهار زندگیت برای من و بابایی قشنگترین لحظه هایت واما غذاخوردن گل پسری چی بگم مامانی،که گرسنه هستی ولی غذا نمیخوری،یعنی میخوری ولی با هزار جور بازی و سرگرمی،اوایل برات سی دی حسنی رو میذاشتم و باهاش غذاتو میخوردی،بعد شد خاله شادونه،بعد عمو پورنگ،بعدشم دیگه با این چیزا غذاتو نمیخوردی،بعد از اینکارا سعی میکردم با ظرفای آشپزخونه سرگرمت کنم،اینم تا مدتی جوابگو بود،بعد ازاینا یکی از کابینتها رو خالی کردم چندتا بطری(بطری عرق نعنا،گلاب،آب)اینا رو میذاشتی داخلش و برمیداشتی و غذاتو همزمان میخوردی،ولی بعد از یه مدت دیگه اینم جوابگو نبود،یه مدتی هم میذاشتمت تو کامیونت...
14 فروردين 1395

بدون عنوان

گل پسر مامانی،این روزها انقدر شیرین شدی که حد نداره،وقتایی که میخابی خونه چقدر سوت و کوره،وقتی صدای بازی و خنده هات تو خونه میپیچه انگار زندگی رو به جریان میندازی،خدا رو هزاران هزار مرتبه شکر، از کارهای جدیدت الله اکبره دستات رو بالا میبری و میاری پایین ،مبهم میگی الابر،الهی فدات بشم 6روقت اذان و نماز از تلویزیون پخش میشه با ذوق خاصی نگاه میکنی،واقعا یه فرشته ای پس فردا ولادت حضرت زهراست پارسال تولدت رو تو این روز عزیز گرفتیم انشاا... حضرت زهرا همیشه نگهدارت باشه گلم
9 فروردين 1395

تولدت مبااااااااارک

علی عزیزم امشب تولدت بود،یه جشن کوچیک واست گرفتیم با حضور آقاجونها و مامان بزرگها،چفدر ناز و آقاشدی گلم پارسال این موقع یک روزت بود حالا یک سال و بک روز امشب بابا واست،یه ماشین پلیس خوشگل و من هم به کلبه بازی واست خریدم بقیه هم واست پول کادو آوردن ایشالا 120 ساله بشی و خدا عاقبت بخیرت کنه خدارو صدهزار و میلیونها بار شکر به خاطر وجود سبزت
3 فروردين 1395

عید و تولدت مبارک گلم

سلام علی قشنگم،یک سال از بهار زندگیت گذشت و یک ساله شدی،پارسال شب دوم فروردین ساعت 12 شب به دنیااومدی، این روزها چقدر شیرین شدی؛😊😊😊 بیشتر کلماتی که میگم رو سعی میکنی تکرار کنی راستی یالاه کردن رو یاد گرفتی،بای بای هم میگی بی وی،الهی فدات بشم من نازگلم
1 فروردين 1395

غذا خوردنت

علی عزیزم مامانی خیلی دوستت داره،هرروز به عشق تو کلی پای گاز وامیستم و غذا درست میکنم ولی یه روزایی خیلی اذیت میکنی،چندروز گذشته اصلا غذا نخوردی،هرروزی که غذا نمیخوری انگار یک سال پیرتر میشم از بس حرص میخورم،آخه یک ماه و نیم اصلا وزن نگرفتی به خاطر سرما خوردگیهات ،میترسم ضعیف بشی و خدای نکرده بازم سرما بخوری این روزها هنوز داری تلاش میکنی درست راه بری،یه کم دیگه بگذره حتما میتونی محکم قدم برداری دیروز به خاطر کوفتگی لثه ات بردمن دکتر انگار خوردی زمین،جای دندون نیس بالات کوفته شده،خدارو شکر دکتر گفت مشکلی نیست .و خودش خوب میشه خدا خودش نگهدارت باشه گلم،عاقبتت  به خیر باشه عریز مامان
16 اسفند 1394

بدون عنوان

پسرگلم چیزی تاتولدیک سالگیت باقی نمونده،چقدر زود گذشت باورم نمیشه ،پارسال این موقع ها چه حالی داشتیم ،خدارو شکر که با اومدنت شب های سرد زندگی من و بابا رو گرم کردی،خدا رو شکر که چراغ خونه تاریک ما رو روشن کردی،تو زمانی اومدی که ما در اوج ناامیدی بودیم،تو واقعا هدیه خدایی پسرم،انشاا... عاقبتت به خیر باشه این روزها دیگه تواناییت برای راه رفتن بیستر شده گلم،برای راه رفتن انقدر ذوق داری که نگو،ولی نمیذاری ازت فیلم بگیرن،سریع میای سمت دوربین،موقع راه رفتن اینطوری دستات رو بالا میگیری🙌 الهی فدات بشم ،امروز یه کم آبریزش بینی داشتی امیدوارم حساسیت باشه خیلی دوستت دارم 😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙 ...
11 اسفند 1394

بازیهای این روزهای تو

علی گلم این روزها دایم در تلاشی کارهای جدیدی رو یاد بگیری،امروز صبح برای اولین بار بعد از کلی تلاش بدون اینکه چیزی زیر پات باشه تونستی از کاناپه بالا بری کلی هم ذوق میکردی الهی فدات بشم ،اینها یعنی پسر گل من روز به روز داره بزرگتر میشه ،شکر خدای مهربون بابا که دایم میگه خداروشکر بعضی وقتام بهت میگه شکرخدام تو خونه خیلی بابابایی شیطونی میکنی،چند قدمی به سمت بابا راه میری و بعد می افتی بابا هم کلی ذوقت رو میکنه و بهت میگه ماشاا... کلی بغلت میکنه و مبوست عشق بازی دنبال بازی با بابایی هستی ،بابایی چهار دست وپا مثل خودت میره قاسم میشه پشت چیزی و تو هم دنبالش میگردی و کلی میخندید با هم خدا رو صد هزار مرتبه شکر یکی دیگه از بازیهات اینه که ت...
4 اسفند 1394

بدون عنوان

علی مامانی عزیزدلم این روزا خیلی خیلی شیطون شدی،دیشب خیلی اعصابمون خورد شد،جات جلوی تلویزیونه همه اش،دایم با دست میکوبی تو صفحه تلویزیون ،دیشب پات لیز خورد دهانت خورد لبه میز تلویزیون لثه ات زخم شد ،ما مردیم و زنده شدیم امروز لبه میز رو کامل با یه چیزی پوشوندم تا دیگه همچین چیزی پیش نیاد،بابا نظرش اینه که تلویزیون رو پرچ کنیم رو دیوار اگه همینطوری پیش بری به زودی باید این کارو بکنیم قربونت برم از اینکه میتونی چند قدمی بری انقدر ذوق میکنی که نگو ولی اصلا نمیذاری ازت فیلم بگیرم سریع میای سمت دوربین همین الان هم نمیذاری بنویسم دیگه باید برم
2 اسفند 1394