علی عزیزم امروز یک هفته ای هست که از شیر گرفتمت ولی خیلی بهونه گیر شدی یه وقتایی که شروع میکنی به گریه کردن دیگه واقعا عاجز میمونم که چیکار کنم حتی بذارنت تا یک ساعت هم با حرص گریه و بی قراری میکنی امروزم که واسه سیزده به در رفتیم خونه بابا بزرگت سر دستشویی رفتن بهونه ات جور شد بدون شلوار رو پله های سرد نشستی و همه اش گریه میکردی هرکاری کردیم حریفت نشدیم شلوارتو پات کنیم با بقیه بیرون بریم آخرشم یع پتو انداختم رو کمرت و اومدیم سوا ماشین شدیم برگشتیم خونه،حالام بابات ناراحته از اینکه اینجوری شده قبلا نمیذاشتم به اینجاها بکشه شیر میخوردی آروم میشدی ولی حالا دیگه اصلا ساکت نمیشی انقدر گریه میکنی که اشک منم در میاد ،امروز واقعا بدنم بی حس شد جلو...