علیعلی، تا این لحظه: 9 سال و 8 روز سن داره

علی شاهزاده کوچولوی بهار94

خوشگل مامان اولین امتحانش رو داد

پسر گل مامان این هفته از حروف الفبا و حروف مقطعه امتحان داشت این اولین امتحان زندگیت بود گلم و خیلی خیلی هم ریلکس بودی انقدر که من استرسش رو داشتم تو نداشتی امتحانت هم مثل کلاسهات به دلیل کرونا مجازی بود بعدش گفتی خوب مامان مگه چی بود معلم سوال پرسید از حروف دیگه منم جواب دادم،😚😚😚😚😚 الهی من فدات بشم انشاالله همیشه موفق باشی 
6 بهمن 1399

عزیز مامان می‌ره پیش دبستانی

عزیز دل مامان الان بیشتر از یک ماهه اسمت رو پیش دبستانی قرآنی ثبت نام کردیم البته نسبت به بچه های دیگه دیرتر شد خوب چون کتف بابایی هم شکسته بود خیلی وقتشو نداشتم ولی به جاش کلی وقت گذاشتم و خیلی زود به دوستات رسیدیم خودتم خیلی دوست داری حالا دیگه حروف الفبا رو بلد شدی همه اش سعی میکنی نوشته های روی در مغازه ها و بیشتر حروف روی پلاک ماشینها رو بخونی الهی مامانی فدات بشه الهی روزهای موفقیت هات رو همیشه ببینم 
6 بهمن 1399

اولین خوابی که تعریف کردی

برای اولین بار برای بابایی خواب قشنگت رو تعریف کردی گفتی دیشب یه خواب قشنگ دیدم خوای دیدم یه کوهی خیلی سرسبزه یه ببعی هم اونجا بود من باهاش بازی میکردم قربونت برم تا حالا فقط یه وقتایی میگفتی خواب بد دیدم ولی این بار یه خواب خوب یادت مونده بود و واسمون تعریف کردی این روزام که دیگه حسابی مرد شدی ماشاءالله ولی اصلا خودت بازی نمیکنی بنده خدا بابا تا از سرکار میاد ناهار میخوره و باهات بازی میکنه کلی بپر بپر،بزن بزن،توپ بازی و.... تازه بعد از کلی بازی و بیرون رفتن و موتور سواری و ماشین سواری به بابا میگی با من بازی نمیکنی فدای همه ی انرژیهات بشم من الهی،الهی عاقبت بخیر و خوشبخت باشی عزیزم
21 شهريور 1399

پسر گلم بابایی میره ورزش

گل پسر مامانی امروز که برات مینویسم ۵ سال و ۵ ماهته گلم فدات بشم دیگه مردی شدی واسه خودت بابایی که میره ورزش و بدوبدو تو هم باهاش میری و خیلی هم ذوقت بیشتره روزایی هم که بابایی میخواد تنبلی کنه تو نمیذاری و به زورم شده میبریش ورزش یه ورزش یک ساعته و بعدشم یه دوش و کلی سرحال میشید  صبحها هم که خودم با آجی میبرمتون بیرون میریم کلی دوچرخه سواری میکنی آجی هم داخل کالسکه فدای هردوتون بشم من الهی...
28 مرداد 1399

پسر عزیزم برای اولین بار خودش رفت حمام

گل پسر مامانی،عشق مامانی نمیدونم تو کی انقدر بزرگ شدی که من نفهمیدم ،امروز که واسه ات مینویسم تقریبا ۵ سال و سه ماهته گلم ،امروز بازی بازی بردمت تو حموم خودم بیرون جلو در وایسادم گفتم فقط لیفت رو خودت بزن آب بازیهاتم بکن بعد بابایی میاد سرتو میشوره وقتی این کارها رو کردی گفتم حالا یه بارم امتحانی سرتو خودت بشور ببینم چی میشه،گل قشنگم اولش گفتی میترسم ولی بعدش قبول کردی و شستی دیدی ترس نداره ،دوشم واسه ات باز کردم وقتی اومدی بیرون گفتی مامان چقدر حال داد خودم تنهایی رفتم حموم از این به بعدم دیگه خودم میرم منم قرار شد برای پسر گلم یه ماشین خوشگل به انتخاب خودش بخرم فدای تو بشم من که روزبه روز بزرگتر و آقاتر میشی
16 خرداد 1399

پسرم کمکم میکنه تو نگهداری آجی خوشگله اش

گل پسر مامانی انقدر مهربون و نازی که نگو هرروز کمکم میکنی پیش آجی میمونی و باهاش بازی میکنی تا من غذا بپزم و به بقیه کارهای خونه برسم واقعا اگه کمکم نمیکردی به هیچ کارم نمیرسیدم فدات بشم الهی آقا کوچولوی من
11 خرداد 1399

پسرعزیزم عشق موتور سواریه

گل پسر مامانی خیلی وقت بود که دوست داشتی بابایی برات موتور شارژی بگیره ولی چون هم جاشو نداشتیم هم اینکه دیگه آقا شدی واسه خودت بابایی تصمیم گرفت واسه تولدت یه موتور راستکی بخره،البته چون شرکتی بود تاالآن که واسه ات مینویسم تحویلش زمان برد،به خواست خودت بابایی قرمزشو خرید(آخه پسرم عشق پرسپولیسه) حالا هرروز منتظری بابایی از سر کار بیاد و برید با موتور دوردور،کلی هم بهتون خوش میگذره خداروشکر دیگه واقعا از این قرنطینه خسته شده بودی حالا دیگه روحیه هردوتون بهتر شده
11 خرداد 1399

ویروس کرونا

این روزها همه جا حرف این ویروسه ۳ ماهی هم تقریبا تو قرنطینه بودیم،تو و آجی هردو کلافه شدید یه وقتهایی بیرون میریم کوهی دشتی جایی که کسی نباشه،ولی پارک و جاهای شلوغ نمیتونیم بریم فعلا که وضع همینه انشاءالله به زودی ازبین بره و بتونیم راحت بیرون بریم
21 ارديبهشت 1399

حفظ سوره حمد

گل پسر مامانی قول داده سوره حمد رو حفظ کنه تا بابا براش اون بازی کامپیوتریه که دوست داره و وصل میشه به تلویزیونو بخره پسر ناز مامان قول داده دیگه نمازهاشو بخونه خودش میگه نمازهامو میخونم تا شیطون بد رو فراریش بدم هورااااااااااا
21 ارديبهشت 1399

نقشه کشیدن با آجی خوشگله

پسر عزیزم،عزیزتر از جونم این روزها خیلی بیشتر با آجی گلی بازی میکنی،همیشه هم میگی خدایا شکرت به من آجی دادی،یه وقتهایی هم به خودش میگی چقدر خوب شد که اومدی من دیگه تنها نیستم قبلا همه اش حوصله ام سر میرفت،آجی هم که نگو کلی ذوق تو رو میکنه و میخنده قربون ۲ تا فرشته کوچولوی خودم بشم الهی.... شبها با آجی نقشه میکشی تو گوشش میگی آحی نخوابی ها بیا حالا بیدار باشیم با همدیگه بازی کنیم منم میبرمش تو اتاق ولی نمیخوابه دوباره میایم بیرون بعدشم کلی بدو بدو بازی میکنیم آحی تو بغل من میخنده و قایم میشه تو هم دنبال ما میدویی فدای جفتتون بشم الهی...‌
21 ارديبهشت 1399