علیعلی، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

علی شاهزاده کوچولوی بهار94

دالی بازی بازی محبوب این روزهای تو

علی گلم ایت روزها بازی جذابی که دوست داری دالی بازی و قایم باشکه میری پشت یه چیزی قایم میشی میگی علی نیست علی کو،بعد میای بیرون میگی دالی،عاشق این بازی بابابایی ،هرروز که میاد خونه باید اول با تو کلی دالی بازی کنه،کلی میدوید از این اتاق به اون اتاق با کلی هیجان و خنده راستی انقدر نازی و لوس که نگو وقتی جاییت درد میگیره و به جایی میخوری مثلا دستت میای نشونمون میدی میگی ناز تا ببوسیمت بعد خوب میشه بعضی وقتام به حالت بازی چندبار برای بابایی تکرار میکنی تا ببوست راستی یه خرده هم لجبازی که اقتضای سنته اصرار داری به چیزایی که نباید دست بزنی بخصوص بیرون از خونه مثلا پارک که میریم میری سراغ شیلنگ و بهش دست میزنی میگردی تا شیر آب رو پیدا کنی و اص...
14 مرداد 1395

بدون عنوان

ببخش پسرم که خیلی کم مینویسم برات تو این مدت حسابی درگیر بودیم ،اول با فتق بیضه ات که دکترها حسابی ترسوندنمون و گفتن باید عمل بشی واقعا روزهای سختی بود تموم اون مدت گریه میکردم و از خدا میخاستم راهی پیش رومون بذاره تا تو گل مسرم زیر تیغ جراحی نری خدا خیر بده همکار بابا رو تو شعبه خمین که یک دکتر طب سنتی رو بهمون معرفی کرد و با داروهایی که داد خیلی زود خوب شدی بابت این موضوع هرچقدر خدا رو شکر کنیم بازهم کمه ،واقعا روزهای سختی بود هیج کسی بچه اش رو رو تخت بیمارستان و با مشکل نبینه الهی   بعد از این قضیه ها یه اتفاق تلخ دیگه هم افتاد دوقلوهای دایی عباس دنیا اومدن حالشون خوب بود ولی بعد از 10 روز یکیشون آسمونی شد واقعا به هممون خیلی سخت...
14 مرداد 1395

عزیز جون مامان همیشه سالم باشی

پسر نازم انشاا... همیشه سلامت باشی تو هفته ای که گذشت استرس زیادی به من و بابایی وارد شد گلم،مجبور شدیم سونو ببریمت فعلا که گفتن فتق بیضه است نمیدونم ولی امروز از دکتر متخصص واسه ات نوبت گرفتیم،پریشب هم رفتیم قم پیش یه حاج آقا که دکتر طب سنتی بود یه دارویی بهت داد یه کم بهتر شدی  عزیزکم خیلی سخته فقط خدا میدونه به ما چی میگذره وقتی متوجه شدیم بابابا بردیمت بیمارستان انقدر تند میرفتیم که نفهمیدیم چطور به بیمارستان رسیدیم اونجا دکتر واسه ات سونو نوشت فرداش بابا واسه ات نوبت گرفت صبح رفتیم باز هم دنیا به سرمون خراب شد انگار وقتی گفت شاید نیاز به جراحی باشه،انشاا... که بدون جراحی مشکل حل بشه،انگشترم رو نذر امام رضا کردم خودش نگهدارت باشه ...
26 تير 1395

سومین ماه رمضان با پسر نازم گذشت

علی عزیزم پسر قشنگم امشب شب 26 ماه رمضانه،این سومین ماه رمضانیه که با تو گل پسر داریم،تو همین ماه عزیز بود که خدا تو رو بهمون هدیه داد تو شبهای قدر از خدا 2 چیز خواستم یکی عاقبت به خیربت و دیگری اینکه عامل و حافظ به قرآن باشی گلم راستی این روزها کلمات ببشتری میتونی بگی،خیلی خیلی شیرینتر شدی،خیلی هم پر جنب و جوش یه وقتایی دیگه واقعا کم میاریم ،ولی همه اش شیرینه واقعا فقط بگم خیلی بد غذایی میوه که نمیخوری غذا هم خیلی بد میخوری ساعتها وقت میذارم ولی بازم بی نتیجه چه کنم دیگه خیلی گلی بلاخره میگذره   
11 تير 1395

نمازخوندن گل پسرم

پسرعزیزم علی قشنگم،روزهای قشنگی که با شیرین زبونی های تو سپری میکنیم زیباترین روزهای زندگیمون هستن که شاید دیگه هیچ وقت قابل تکرار نباشند،ایم روزها کارهات انقدر شیرین و با نمک هست که هرچه قدر ازشون بگم کمه قربون پسر نازم بشم که از الان بلده نماز بخونه،هرموقع صدای اذان میاد یا قرآن و دعا از تلویزیون پخش میشه دستت رو کنار گوشت میذاری و میگی الا ابر(الله اکبر)،هر موقع هم که مهر میبینی یا میبینی کسی داره نماز میخونه روبروش وای میستی و میگی الا ابر مثل ما خم میشی و سجده که میخای بری کامل روی زمین میخابی الهی فدای نماز خوندنات بشم وقتی که پا میشی مثلا مثل ما ذکر میگی لبهات رو حرکت میدی (نمازای گل پسری قبول باشه) چند روز پیش دومین دندون تخت که ...
30 خرداد 1395

د..د کلمه ای که این روزها بیشتر از تو میشنویم

پسر عزیز مامانی علی خوشگلم،این روزها همه اش دوست داری بریم بیرون،هرچی بیرون میریم سیر نمیشی همه اش میگی دد . دد .بعضی وقتا کلیدها رو برمیداری و میری پشت در و میگی داوو،داوو(یعنی در رو باز کنیم بیریم )فدای تو نازنازی بشم الهی،چشم و چراغ خونه پسر یکی یه دونه،پسمل عزیز دردونه، عزیز دل مامانی ،قشنگی زندگی،قندو عسلم،تویی شازده پسرم،تویی عسل عسلم،اینو همیشه واسه عسلم میخونم فکر کنم دیگه خودتم حفظش شدی عزیزم، راستی امروز  ظرف ماست رو ریختم روی بابایی بعد بهش گفتم بببخشید تو هم تکرار میکردی
17 خرداد 1395

بدون عنوان

سلام گل پسر شیطون مامانی این روزها جنب وجوش و شیطنت هات انقدر زیاد شده که میتونم بگم دیگه قابل کنترل نیستی،ماشاا... انقدرم شیرین زبون شدی که نگو،وقتایی که پارک میبرمت که دیگه نگو اصلا یه جا بند نمیشی به همه چیز دوست داری دست بزنی،یع جور خاصی انگار میخای همه اش چیزای جدید کشف کنی،خدا نکنه شیلنگ پارک رو ببینی حتما باید برشداری البته بابایی اینو یادت داده،خیلی وقتا که میره تو حیاط گلها رو آب میده تو رو هم میبره با خودش و کلی آب بازی میکنی،وقتایی که توی پارک سوار تاب یا هر وسیله ای میشی دیگه پیاده نمیشی،همه ی بچه ها همه صف میکشن منتظر نوبتشون ولی تو هنوز دوست داری سوار بشی،الهی من فدای گل پسرم بشم از شیرین زبونیهات که دیگه نگو کلمه هایی که م...
14 خرداد 1395

برای معنای زندگیمون

پسر گلم ببهشید تنبلی کردم مدتیه چیزی برات ننوشتم، از کدوم کارهات برات بنویسم انقدر شبرین شدی که حد نداره،عاشق دده رفتن و دویدن و اکتشافات جدید این روزها کلمات بیشتری یاد گرفتی حالا دیگه بهتر میتونی کلماتی که میگیم اورار کنی بابابایی وقتی میاد خونه دایم کشتی میگیری،دیگه بابا و مامان رو کامل میگی و با تکرار این 2 کلمه زندگی ای به من و بابا میبخشی که نگو،خدا میدونه تو سالهایی که نیومده بودی چقدر زندگیمون سرد و سوت و کور بود ولی حالا با اومدنت گرمی خاصی به خونمون بخشیدی هفته قبل بعثت پیامبر 3 تایی رفتیم مشهد اردهال ،خیلی خوش گذشت با تو پسر نازنازی،از اونجا رفتیم کاشان و بعد قم،تو ماشین وای نمیستی یه کم که میگذره به سختی نگهت میدارم،آخه گ...
26 ارديبهشت 1395

ذوق تو برای راه رفتن

علی عزیزم این روزها که راه افتادی وتازه دنیا رو شناختی،حسابی وقتم پره ،همه اش دوست داری بیرون بری،بازی کنی،پارک بری،معمولا صبح ها که از خواب پا میشی بعد از کلی تلاش واسه صبحانه دادن بهت(آخه همچنان به سختی غذا میخوری)میبرمت بیرون ،پارک پشت خونمون،اونجا با دیدن جوجوها،و بچه ها کلی ذوق میکنی و میدوی،هنوز نمیدونی به چه چیزایی نباید دست زد،تقریبا به همه چیز دست میزنی،حتی چمن ها رو هم میذاری توی دهانت،و من دایم باید مواظب تو فسقلی باشم،تو ماشین که اصلاوای نمیستی،انقدر ورجه وورجه میکنی که نگو واقعا نگه داشتنت مشکله تو ماشین روزهام که نمیذاری هیچ کاری بکنم خونه زندگی ای دارم که نگو ،دایم گریه میکنی که کاری نکن بیا پیش من بشین،این چند روز عزیز اینج...
14 ارديبهشت 1395