جدا خوابیدن پسر نازم
گل پسر مامانی دیگه مرد شده خودش تنها تو اتاقش میخوابه،امشب سومین شبیه که تنها تو اتاقت میخوابی،اولش با شک و تردید اتاقت رو ترک کردم ولی ماشاالله انقدر عاقل شدی که وقتی بیدار شدی چیزی نگفتی و روز دوم بهم گفتی من اصلا شب تنها خوابیدم نترسیدم،لامپها هم که خاموش بودن نترسیدم،ترس نداره که من خیلی شجاعم ،اصلان هم نمیترسم الهی مامان فدات بشه درسته که دیگه باید مستقل بشی دیگه بزرگ شدی،ولی دلم برای بغل کردنهات برای نفسهای نازو گرمت که شبها به صورتم میخورد تنگ میشه،خدا میدونه که اگه فکر نمیکردم شخصیتت خراب میشه بازم می اومدم تو اتاقت پیشت میخوابیدم ولی دیگه باید مرد بشی،الآن حس همون روزهایی رو دارم که تازه از شیر گرفتمت ولی اونم لازم بود،همینطوری که ...
نویسنده :
سمیه
23:21