علیعلی، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

علی شاهزاده کوچولوی بهار94

جدا خوابیدن پسر نازم

گل پسر مامانی دیگه مرد شده خودش تنها تو اتاقش میخوابه،امشب سومین شبیه که تنها تو اتاقت میخوابی،اولش با شک و تردید اتاقت رو ترک کردم ولی ماشاالله انقدر عاقل شدی که وقتی بیدار شدی چیزی نگفتی و روز دوم بهم گفتی من اصلا شب تنها خوابیدم نترسیدم،لامپها هم که خاموش بودن نترسیدم،ترس نداره که من خیلی شجاعم ،اصلان هم نمیترسم الهی مامان فدات بشه درسته که دیگه باید مستقل بشی دیگه بزرگ شدی،ولی دلم برای بغل کردنهات برای نفسهای نازو گرمت که شبها به صورتم میخورد تنگ میشه،خدا میدونه که اگه فکر نمیکردم شخصیتت خراب میشه بازم می اومدم تو اتاقت پیشت میخوابیدم ولی دیگه باید مرد بشی،الآن حس همون روزهایی رو دارم که تازه از شیر گرفتمت ولی اونم لازم بود،همینطوری که ...
15 آبان 1397

قایم کردن وسیله ها

گل پسمل مامانی خیلی ناقلاست،کلی سربه سر باباییش میذاره بابایی هم کلی کیف میکنه ،هر چیزی که بابایی بهش نیاز داره میبره قایم میکنه پشت چرخش،مهر نماز،خودکار...کلی باید دنبال وسایل باباش بگردیم ،ولی دیگه دست پسرمو خوندیم،انقدر باحال قایمشون میکنی،خیلی یواش برشون میداری میذاری پشت چرخت،بعدشم یه جوری تابلو به من و بابایی نگاه میکنی که یعنی قایمشون کردم دورت بگردم الهی فدای همه ی بازیگوشیهای دوست داشتنیت بشم من 😘😘😘😘😘😘😘
27 مرداد 1397

اولین خرید پسرم

گل پسر مامانی دیگه مرد شده خودش خواست بره خرید،وقتی با بابایی رفتی بستنی بخری به باباگفتی بذار خودم بخرم پول گرفتی از بابایی بعد خودت رفتی بستنی برداشتی و پولشو دادی به فروشنده و اومدی فداااااااااش بشم الهی،اولین خرید پسرم بهمون نشون داد که چقدر مرد شدی ،دیگه بزرگ شده گل پسرم
22 مرداد 1397

پسرم ۳ سال و هفت ماهگیش

عزیزجون مامان میدونم که خیلی خیلی دیر اومدم واسه ات بنویسم شاید کم لطفی باشه که همه اشو بخوام گردن گل پسرم بندازم هرچند که وقت سرخاروندن واسه ام نذاشتی ماشاءالله دیگه واسه خودت مردی شدی،حرف زدنت خیلی کامل تر شده،بازی هات خیلی بیشتر و متفاوت تر شده،تقریبا همه چیز یادت میمونه ک در مورد همه چیز حرف میزنی و در مورد همه چیز ازمون میپرسی بابایی برات ۲ ماهه یه دوچرخه خوشگل سبز خریده خیلی دوستش داری ؟روزهای اول که همه اش بیرون بودیم و باهاش بازی میکردی تا اینکه واسه ات یه کم عادی تر شد پسر گلم عاشق کتاب خوندنه هربار بیرون میریم حتما به مامانی میگه برام قصته بخر فدات بشم الهی من کتاب ها رو کافیه یک با برات بخونم بعد از اون دیگه خودت یاد میگیری و از...
14 مرداد 1397

تولد تولد تولد ۳ سالگیت مبااااااااارک

گل پسر مامانی تاج سر مامانی تولدت مبارک امسال ۳ سالت پر شد با دوران بارداری ۳ سال و ۹ ماهه که با مایی و همه زندگی ما شدی خدا رو صدهزارهزار.... مرتبه شکر که بعد از تحمل اون همه رنج و سختی تو رو به ما بخشید و رنگ دیگه ای به زندگی ما داد ببخش که دیر این مطلب رو نوشتم تولدت ۲ فروردین ماهه ولی امسال چون ما با گل پسرم رفتیم مسافرت شمال نشد زودتر بنویسم راستی امسال اولین باری بود که با پسر نازم رفتین شمال،کلی آب بازی کردی سوار قایق شدیم،بابایی کنار ساحل سوار اسب شدی،با شن های کنار ساحل یه قلعه کوچولو با بابایی درست کردی،با صدف ها کلی بازی کردی الهی فدات بشم چقدر خوشحال بودی قربوووووووووونت
8 فروردين 1397

میخوام برم با دوستام بازی کنم

گل پسر مامانی جمله ای که اینروزها زیاد میگی میخوام برم با دوستام بازی کنم،هربار میریم پارک با کلی ذوق پیش بچه ها میری وقتی باهاشون دوست میشی به اسم صداشون نمیکنی مثلا میگی دوستم بیا سرسره بازی کنیم دوستم بریم توپ بازی فدای شیرین زبونی های گل پسرم بشم من الهی امروزم تو پارک خیلی بازی کردی الآنم خیلی خسته ای لالا کردی فدای چشمات بشم من الهی
18 اسفند 1396

اذان خوندن پسرم

علی گلم عشق مامان بابا،خیلی شیرینی،صندلی آبی کوچیکه ات رو میذاری روی دسته مبل ها که بالا باشه بعد میشینی و بلند اذان میخونی،یه کتاب ارتباط با خدا هم داریم که میگی این قرقان منه،اذان خوندنت که نگو خیلی قشنگه،به منم میگی من اذان میخونم تو نمازتو بخون،تموم مدت نماز خوندن من واسه ام اذان میگی،یه وقتایی هم میگی نمازمو نخوندم مهر میذاری میخونی بعدشم به قول خودت قرقانت رو میاری و میخونی الهی مامان فدات بشه گل پسری
16 اسفند 1396

پسرعزیزم روز به روز شیرین تر حرف میزنه

علی عزیزم گل پسر مامانی این روزها انقدر شیرین حرف میزنی که نگو،جمله بندی هات خیلی قشنگه به جلو میگی عقب،به بالا میگی پایین،هروقت ناراحتی یا بغل میخای میگی بیا بغلم(منو بگیر بغلت)،هر وقت بازی جدی میکنی باهام میگی خدافظ شما من میرم بانک کارامو انجام بدم بیام(مثلا ادای بابایی رو در میاری)،برگشتم رو میگی برگشته بودم،وقتایی که میخای بگی کوچیک بودم میکی دیشب من خیلی نینی بودم،صبح شده رو مینی آفتاب اومده دیگه بلند شیم،ماه رو میگی خدا داره میبرش، عاشق این هستی که بریم پارک با بچه ها بازی کنی با یه بچه که بازی میکنی بهم میگی مامان با دوستم بازی میکنیم،هروقت جمعه میشه عاشق این هستی که زودتر بیدار شی با بابایی بری نانوایی و برامدن نون بخری،حتما یه بست...
12 اسفند 1396

کشتی بابابایی بازی دوست داشتنی تو

گل پسر مامان فدات شم الهی پسر عزیزم هرروز منتظره تا بابایی بیادخونه و باهاش کشتی بگیره،از زمانی که بابا بیاد خونه همه اش رو شونه های بابایی،داءم باهاش کشتی میگیری،بابایی طبق فرمان گل پسر باید پسر نازش رو رو شونه هاش بذاره و بلند شه تا پسری سرش به سقف بخوره فدای گل پسرم بشم من الهی
28 بهمن 1396

پسرم دیگه مرد شده،تو تخت ثابت میخوابه

سلام مامان جون ،علی عزیزم فدات بشه مامان الهی،یک ماه دیگه ۳ ساله ات تموم میشه،ماشاءالله هزار ماشاءالله واسه خودت مردی شدی،دیگه با بابا جونی تصمیم گرفتیم گهواره تختت رو باز کنیم و دیگه تو تخت ثابت بخوابی،شبهای اول بهونه میگرفتی و یه کم سخت میخوابیدی ولی بازم کنار اومدی و بعد از چندشب یاد گرفتی که چجوری بخوابی،آخه دیگه گهواره ات هم کوچیک شده بود جات تنگ بود،واقعا اذیت میشدی فدای پسرم بشم من چقدر زود گذشت از نه ماهگیت تو گهواره ات خوابیدی حالا دیگه بهت کوچیک شده😚😚😚 یه کتاب قصه داری تولد بره کوچولو شبها میگی قصه اش رو برام بخون تا خوابم ببره وقتی قصه رو شروع میکنم که ببعی تازه به دنیا اومده بود خودت ادامه میدی که ببعیه نینی بود عوا عوا م...
28 بهمن 1396