علیعلی، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

علی شاهزاده کوچولوی بهار94

کلمات جدید پسرم تو 19 ماهگی

این روزها خیلی شیرین حرف میزنی هرروز کلمات جدیدتری یادمیگیری موتور(نونو) نون(موم) جوراب(جوباب) نینی(نینو) انجیر-انگور(انور) مهیار(ماوو) صندلی(ننلی) ماشین(هانان) خونه بازیت(نخ)  
9 آبان 1395

نبرد پسرم با یه ویروس جدید

گل پسر مامانی الآن که برات این مطلب رو مینویسم خوا رو شکر حالت خوبه،13 مهر بود که رفتیم مشهد من و تو بابایی و عزیز همه چیز خیلی خوب بود،با هم میرفتیم حرم زیارت تو هم که عاشق بدو بدو تو حیاط کلی واسه خودت بازی میکردی،آب بازی تو حوض ،هاهان سواری (ماشینای داخل حرم)،بازی با باکس مهرهای نماز که تو حیاط بودن،خلاصه که کلی واسه خودت بازی میکردی و ما هم از دیدن خوشحالیت خوشحال بودیم،البته تو جمع شلوغ انگار زیاد راحت نبودی همه اش بغل من می اومدی،هر موقع خسته میشدی یه لحظه هم از بغلم پایین نمی اومدی همه مسیر حرم تا هتل رو تو بغل من بودی اصلا بغل بابایی یا عزیز نمیرفتی،به همین صورت گذشت تا شب آخری که میخاستیم بیایم اون شب شب ششم محرم بود بعد از نماز عشا...
9 آبان 1395

حرف زدنای روزهای اول تو

علی عزیزم این روزها همه تلاش خودت رو میکنی تا با یاد گرفتن کلمه های جدید باهامون حرف بزنی،البته به زبان خودت ،خیلی وقتها که کلمه جدیدی رو به به زبون میاری من و بابا به هم میگیم و کلی ذوقت رو میکنیم ،همینطور پیش بری فکر میکنم 2 سال و نیمگیت تقریبا حرف بزنی،کلمه هایی که میگی هرروز میگی دایی یفت(دایی رفت)البته دیروز گفتی دایی یفت خوا(دایی رفت خونشون)هورااا گل پسرم دیروز جمله ساخت بیشتر اطرافیان رو میشناسی و اسمشون رو میگی مثل عزیز(عژیژ)-آقاجون(آژون)-دایی -خاله(خایه)-عمو-عمه(عمی)-یه وقتایی هم به بابات میگی(باباش)به مامان هم میگی(مامانش) تلویزیون که خاموش میشه میگی(خ آب شد)خراب شد-از پشت آدم میخای رد بشی وقتی نشستیم میگی بخشید(ببخشید)-به شر...
8 مهر 1395

واکسن هیجده ماهگی

علی عزیزم پسر ناز مامان،چشم و چراغ خونه،دیروز واکسن هیجده ماهگیت رو واسه ات زدم،استرس زیادی داشتم فکر میکردم خیلی اذیت بشی ولی خدا رو شکر اونقدرام که فکر میکردم سخت نبود فقط دیشب یه مقدار تب داشتی ،به سهتی بهت استانینوفن میدادم آخه هرچیزی رو راحت نمیخوری گلم،واکسن هیجده ماهگیت واسه من فقط یه واکسن نبود دیدن بزرگ شدن تو چقدر زود بود ،باورم نمیشه همون پسر کوچولویی که تازه به دنیا اومده بود انقدر کوچولو بود که حتی میترسیدم بغل بگیرمش،حالا شده یه مرد کوچولو که راه میره میدوه ابهی فدات بشم مامان خدا همیشه نگهدارت باشه واکسن بعدیت 6 سالگیه ،وقتی میخای بری مدرسه،اولین واکسنت رو که 3 تا بود تو بیمارستان وقتی تازه به دنیا اومده بودی واسه ات زدن ،بعدی...
8 مهر 1395

دالی بازی بازی محبوب این روزهای تو

علی گلم ایت روزها بازی جذابی که دوست داری دالی بازی و قایم باشکه میری پشت یه چیزی قایم میشی میگی علی نیست علی کو،بعد میای بیرون میگی دالی،عاشق این بازی بابابایی ،هرروز که میاد خونه باید اول با تو کلی دالی بازی کنه،کلی میدوید از این اتاق به اون اتاق با کلی هیجان و خنده راستی انقدر نازی و لوس که نگو وقتی جاییت درد میگیره و به جایی میخوری مثلا دستت میای نشونمون میدی میگی ناز تا ببوسیمت بعد خوب میشه بعضی وقتام به حالت بازی چندبار برای بابایی تکرار میکنی تا ببوست راستی یه خرده هم لجبازی که اقتضای سنته اصرار داری به چیزایی که نباید دست بزنی بخصوص بیرون از خونه مثلا پارک که میریم میری سراغ شیلنگ و بهش دست میزنی میگردی تا شیر آب رو پیدا کنی و اص...
14 مرداد 1395

بدون عنوان

ببخش پسرم که خیلی کم مینویسم برات تو این مدت حسابی درگیر بودیم ،اول با فتق بیضه ات که دکترها حسابی ترسوندنمون و گفتن باید عمل بشی واقعا روزهای سختی بود تموم اون مدت گریه میکردم و از خدا میخاستم راهی پیش رومون بذاره تا تو گل مسرم زیر تیغ جراحی نری خدا خیر بده همکار بابا رو تو شعبه خمین که یک دکتر طب سنتی رو بهمون معرفی کرد و با داروهایی که داد خیلی زود خوب شدی بابت این موضوع هرچقدر خدا رو شکر کنیم بازهم کمه ،واقعا روزهای سختی بود هیج کسی بچه اش رو رو تخت بیمارستان و با مشکل نبینه الهی   بعد از این قضیه ها یه اتفاق تلخ دیگه هم افتاد دوقلوهای دایی عباس دنیا اومدن حالشون خوب بود ولی بعد از 10 روز یکیشون آسمونی شد واقعا به هممون خیلی سخت...
14 مرداد 1395

عزیز جون مامان همیشه سالم باشی

پسر نازم انشاا... همیشه سلامت باشی تو هفته ای که گذشت استرس زیادی به من و بابایی وارد شد گلم،مجبور شدیم سونو ببریمت فعلا که گفتن فتق بیضه است نمیدونم ولی امروز از دکتر متخصص واسه ات نوبت گرفتیم،پریشب هم رفتیم قم پیش یه حاج آقا که دکتر طب سنتی بود یه دارویی بهت داد یه کم بهتر شدی  عزیزکم خیلی سخته فقط خدا میدونه به ما چی میگذره وقتی متوجه شدیم بابابا بردیمت بیمارستان انقدر تند میرفتیم که نفهمیدیم چطور به بیمارستان رسیدیم اونجا دکتر واسه ات سونو نوشت فرداش بابا واسه ات نوبت گرفت صبح رفتیم باز هم دنیا به سرمون خراب شد انگار وقتی گفت شاید نیاز به جراحی باشه،انشاا... که بدون جراحی مشکل حل بشه،انگشترم رو نذر امام رضا کردم خودش نگهدارت باشه ...
26 تير 1395

سومین ماه رمضان با پسر نازم گذشت

علی عزیزم پسر قشنگم امشب شب 26 ماه رمضانه،این سومین ماه رمضانیه که با تو گل پسر داریم،تو همین ماه عزیز بود که خدا تو رو بهمون هدیه داد تو شبهای قدر از خدا 2 چیز خواستم یکی عاقبت به خیربت و دیگری اینکه عامل و حافظ به قرآن باشی گلم راستی این روزها کلمات ببشتری میتونی بگی،خیلی خیلی شیرینتر شدی،خیلی هم پر جنب و جوش یه وقتایی دیگه واقعا کم میاریم ،ولی همه اش شیرینه واقعا فقط بگم خیلی بد غذایی میوه که نمیخوری غذا هم خیلی بد میخوری ساعتها وقت میذارم ولی بازم بی نتیجه چه کنم دیگه خیلی گلی بلاخره میگذره   
11 تير 1395

نمازخوندن گل پسرم

پسرعزیزم علی قشنگم،روزهای قشنگی که با شیرین زبونی های تو سپری میکنیم زیباترین روزهای زندگیمون هستن که شاید دیگه هیچ وقت قابل تکرار نباشند،ایم روزها کارهات انقدر شیرین و با نمک هست که هرچه قدر ازشون بگم کمه قربون پسر نازم بشم که از الان بلده نماز بخونه،هرموقع صدای اذان میاد یا قرآن و دعا از تلویزیون پخش میشه دستت رو کنار گوشت میذاری و میگی الا ابر(الله اکبر)،هر موقع هم که مهر میبینی یا میبینی کسی داره نماز میخونه روبروش وای میستی و میگی الا ابر مثل ما خم میشی و سجده که میخای بری کامل روی زمین میخابی الهی فدای نماز خوندنات بشم وقتی که پا میشی مثلا مثل ما ذکر میگی لبهات رو حرکت میدی (نمازای گل پسری قبول باشه) چند روز پیش دومین دندون تخت که ...
30 خرداد 1395

د..د کلمه ای که این روزها بیشتر از تو میشنویم

پسر عزیز مامانی علی خوشگلم،این روزها همه اش دوست داری بریم بیرون،هرچی بیرون میریم سیر نمیشی همه اش میگی دد . دد .بعضی وقتا کلیدها رو برمیداری و میری پشت در و میگی داوو،داوو(یعنی در رو باز کنیم بیریم )فدای تو نازنازی بشم الهی،چشم و چراغ خونه پسر یکی یه دونه،پسمل عزیز دردونه، عزیز دل مامانی ،قشنگی زندگی،قندو عسلم،تویی شازده پسرم،تویی عسل عسلم،اینو همیشه واسه عسلم میخونم فکر کنم دیگه خودتم حفظش شدی عزیزم، راستی امروز  ظرف ماست رو ریختم روی بابایی بعد بهش گفتم بببخشید تو هم تکرار میکردی
17 خرداد 1395