علیعلی، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

علی شاهزاده کوچولوی بهار94

بهونه گیریهای پسرکوچولوی من

علی عزیزم امروز یک هفته ای هست که از شیر گرفتمت ولی خیلی بهونه گیر شدی یه وقتایی که شروع میکنی به گریه کردن دیگه واقعا عاجز میمونم که چیکار کنم حتی بذارنت تا یک ساعت هم با حرص گریه و بی قراری میکنی امروزم که واسه سیزده به در رفتیم خونه بابا بزرگت سر دستشویی رفتن بهونه ات جور شد بدون شلوار رو پله های سرد نشستی و همه اش گریه میکردی هرکاری کردیم حریفت نشدیم شلوارتو پات کنیم با بقیه بیرون بریم آخرشم یع پتو انداختم رو کمرت و اومدیم سوا ماشین شدیم برگشتیم خونه،حالام بابات ناراحته از اینکه اینجوری شده قبلا نمیذاشتم به اینجاها بکشه شیر میخوردی آروم میشدی ولی حالا دیگه اصلا ساکت نمیشی انقدر گریه میکنی که اشک منم در میاد ،امروز واقعا بدنم بی حس شد جلو...
13 فروردين 1396

چقدر زود دوسال گذشت

عزیز دل مامانی این روزها هم خوشحالم که دیگه یزرگ و مرد شدی هم ناراحت و دلتنگ برای روزهایی که خیلی شیرین تو بغلم میمی میخوردی و با صدای زیبای کودکانه ات میگفتی میمی (با تشدید)،مامان عاشقته این روزها سینه هام خیلی متورم و دردناک شدند و میگن تقریبا یک هفته ای زمان میبره تا درست بشه تو این شرایط خیلی دوست دارم محکم تو بغل بگیرمت ولی به خاطر دردام نمیتونم زیاد بگیرمت ،چه میشه کرد چیز فیزیولوژیکیه که خدا قرار داده وگرنه هیچ مادری راضی نمیشه بچه اش رو از شیر بگیره  حالام شبها که بیدار میشی دیگه نمیخوری فقط نگاشون میکنی و لمس میکنی  شیرینم این روزها خیلی بیشتر حرف میزنی تقریبا دیگه جمله میتونی راحت بسازی  خدا همیشه نگهدارت باش...
9 فروردين 1396

از شیر گرفتن پسرم

امروز ۷ فروردین ۹۶ پسر نازم علی آقا که دیگه مرد شده واسه خودش از شیر گرفتم،دیشب خاستم این کارو بکنم ولی گل پسرم نذاشت،دیشب چسب سیاه روی سینه ام زدم به خیال اینکه دیگه نمیخوره ولی پسرم اصلا گول نخورد خودش بازش کرد گفت بتنش منم مجبور شدم از عطاری صبر زرد بگیرم حالام گل پسر مامانی از ظهره دیگه شیر نخورده به نظرم راحت کنار اومدی تا حالا،   ۲ سال پیش این موقع همه تلاش خودم رو میکردم تا شیر داشته باشم و بتونم شیرت بدم چقدر زود گذشت اصلا باور کردنی نیست که ۲ سال گذشت،ممنونم پسر عزیزم که پا به زندگی ما کذاشتی و طعم شیرینی به زندگی ما بخشیدی خدا رو هزاران بار نه میلونها بار نه دنیا دنیا شاکرم که نعمتی به بزرگی تو به ما بخشید و روزهای تار زند...
8 فروردين 1396

تولد ۲ سالگیت مبارک

علی عزیزم امروز تولد ۲ سالگیته بهار ۹۴ با ورود به دنیای من و بابایی بهار ما رو سبز تر کردی و رنگ و بوی دیگه ای به زندگی ما بخشیدی دیشب یه تولد کوچیک با بابابزرگ اینا واسه ات گرفتیم همه واقعا خوشحال بودیم مامانی و بابایی عاشقتن همیشه ...
2 فروردين 1396

دلنوشته ای برای پسر عزیزم

: 💕💕 عزیزترینم، فرزندم، من مادرت هستم... هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد، من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بیخوابیهای شبانه را، تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت حجمی از سکوت؛ تا بدانم حجم یک لبخندکودکانه ات میتواند معجزه زندگی دوباره ام باشد؛ من نه بهشت می خواهم نه آسمان و نه زمین، بهشت من زمین من و زندگیم نفس های آرام کودکی توست؛ من هیچ نمیخواهم هیچ، هیچ روزی به من تعلق ندارد،همه ساعتها و ثانیه های من تویی ومن دست کودکیت را میگیرم تابه فردای انسانیت برسانم که این رسالت من است بر تو وهیچ منتی ازمن بر تو وارد نیست که من با اختیار و عشق تو را به این دنیا آورده ام.
19 بهمن 1395

عزیز مامان فقط با لالایی مامان میخوابه

گل پسر مامان شبها فقط باید براش لالایی بخونم تا بخوابه،هر بار تو تختت میذارم میگی لالا لالا بخواب ای گل بخواب ای سوسن و سنبل لالا لالا خدا یارت علی باشه نگه دارت نگه دارت خدا باشه علی مشکل باشه لالا لالا گلم در خواب گلم هرگز نشه بیمار اگه روزی بشه بیمار خداوندا نگاهش دار لالا لالا گلم باشی بزرگ شی همدمم باشی لالا لالا گل یاسم بخواب ای کودک نازم لالا لالا گل دشتی همه رفتن تو برگشتی خداوندا تو پیرش کن حفظ قرآن نصیبش کن خداوندا تو پیرش کن زیارتها نصیبش کن لالا لالا گل لاله ببین مامانی خوشحاله میخونه سوره قرآن میخونه هی دعا مامان لالا لالا گل پیچک بخواب ای کودک کوچک  همه میگن میاد آقا امام مهربون ما  میشه ...
19 بهمن 1395

پسر گلم دیگه داره یاد میگیره....

علی نازمامان،پسر عزیزم پیشرفتت تو دستشویی رفتن نسبت به بچه های همسنت عالی بوده دیشب تو دستشویی پی پی هم کردی برای اولین بار،دیگه هربار دستشویی داری خبرم میکنی ماشاا... به پسر گلم مامانی فدات 
18 بهمن 1395

پسر عزیزم دیگه داره مرد میشه

علی عزیزم این روزها در تلاشم از پوشک بگیرمت تقریبا یک هفته است شروع کردیم ،روزهای اول خیلی سخت بود (خوب کاملا هم طبیعی بود چون تا حالا دستشویی نرفته بودی)ولی ماشالا خیلی زود یاد گرفتی بعد از یک هفته جیشش هر بار بیاد خبرم میکنی،البته هنوز نمیتونی مثل ما بری دستشویی ولی مطمئنم به زودی یاد میگیری،برای اینکه این موضوع واسه ات راحت تر باشه رو دیوارهای دستشویی با ماژیک کلی نقاشی کشیدیم،حباب سازت رو آوردم تو دستشویی و باهاش کلی حبابهای خوشگل درست میکنیم تا سرگرم بشی و جیش کنی،امروزم با بابایی واسه ات کلی برچسبهای خوشگل خریدیم تا تو دستشویی باهاشون سرگرم باشی بابایی بنده خداهم که با تموم زحماتی که برای ما میکشه و هرروز مسافت زیادی رو میره سرکاراین چ...
17 بهمن 1395

شاهزاده کوچولوی مامان کلمات بیشتری یاد گرفته

عزیز دل مامان سلام،ببخش که دیر به دیر میام و مینویسم هم تو بیشتر وقتم رو گرفتی هم خودم تنبلی کردم،ببخشید عزیز جونم این روزها کلمات بیشتری رو یاد گرفتی بعضی هاشون کاملا مفهوم و بعضی هاشونم نا مفهومن ،هر موقع کاری داری به من یا بابایی میگی پاشو پاشو دستمونو میگیری بلندمدن میکنی به طرف چیزی که میخای میبریمن و میگی این بده این بده دیگه کاری نداری که میشه به اون وسیله دست بزنی یانه باید بگیری و کشفش کنی،گل پسرم شبها عادت داره فقط تو تخت خودش میخابه انقدر ناز میخابی که آدم دوست داره بخوره ات،یکی از بازیهای این روزهای تو اینه که دست یا پات رو میاری جلو میگی بخور ماهم میگیم هام هام هام بعد دست و پاتو میکشی و میگی نخول نخول،از غذاخوردناتم که باید ب...
13 دی 1395