شاهزاده کوچولوی مامان کلمات بیشتری یاد گرفته

عزیز دل مامان سلام،ببخش که دیر به دیر میام و مینویسم هم تو بیشتر وقتم رو گرفتی هم خودم تنبلی کردم،ببخشید

عزیز جونم این روزها کلمات بیشتری رو یاد گرفتی بعضی هاشون کاملا مفهوم و بعضی هاشونم نا مفهومن ،هر موقع کاری داری به من یا بابایی میگی پاشو پاشو دستمونو میگیری بلندمدن میکنی به طرف چیزی که میخای میبریمن و میگی این بده این بده دیگه کاری نداری که میشه به اون وسیله دست بزنی یانه باید بگیری و کشفش کنی،گل پسرم شبها عادت داره فقط تو تخت خودش میخابه انقدر ناز میخابی که آدم دوست داره بخوره ات،یکی از بازیهای این روزهای تو اینه که دست یا پات رو میاری جلو میگی بخور ماهم میگیم هام هام هام بعد دست و پاتو میکشی و میگی نخول نخول،از غذاخوردناتم که باید بگم هنوزم عادت نکردی بخوری کلی حرص میخورم تا یه چیزی بخوری باید حتما بشینی جلو‌تلویزیون یه برنامه جالب هم داشته باشه تا یه کن غذا بخوری،

این روزها هوا سرده امروز ۱۳ دی هستش و ما نمیتونیم ببریمت بیرون بازی کنی میدونم که خیلی دوست داری و این روزها واقعا اذیت میشی ولی چه میشه کرد هوا سرده و باید تو خونه بمونیم فقط عصرها با ماشین یه دوری می زنیم تو هم که عشق ماشینی و به قول خودت هان هان هان هان هان

وقتی که بیرون میریم بابا هرجا بره باید پسرهم پیاده بشه و بابابایی بره وگرنه قیامتی به پا میکنی که نگو ،موقع رانندگی هم باید بغل بابا باشی،یه بارم انقدر گریه کردی پایین نیومدی از بغل بابا پلیس جریممون کرد ولی فدای سرت کلی خندیدیم اون روز

فدات بشم الهی که تو کارای مامان کمک میکنی هرچیزی که میخوری ظرفشو میبری میذاری تو آشپزخونه لباساتم یه وقتایی که بگم جمع میکنی میبری میذاری تو اتاقت

وقتی میگم پوشکتو بیار میری میاریش بعدش میخابی تا عوضت کنم الهی فدات بشم من

پارسال که کوچولو بودی بغل کسی نمیرفتی ولی امسال ماشاا... هزار ماشاا... انقدر شیرین شدی و بغل اکثر ادما میری فدای دل مهربونت بشه مامان الهی

فوق العاده هم منظبتی همه چیز باید سرجاش باشه لامپها روشن باشن ،لباسات کامل پوشیده بشن حتی بعضی وقتا به ما هم گیر میدی که دستامونو بشوریم

قبلانا پتو اصلا نمیذاشتی روت بندازم ولی حالا تا پتو روت نباشه خوابت نمیب ه

کلمه هایی که میگی

لام(لامپ قبلا میگفتی برق)

مامارانی(ماکارانی)

شبار(شلوار)

ایاه(کلاه)

دخ(تخت)